آرشاآرشا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

آرشا عشق مامان و بابا

آرشا خودزنی میکند

سلام عزیز دلم امروز صبح داشتیم آمادت میکردیم که با عمه جون شکوفه و دانیال و دادفر بریم بیرون که دیدیم زدی زیر گریه به بابا گفتم چی شد بابا دید شما خودت موهاتو کشیدی ول هم نمیکنی و داری داد میزنی منم هر کاری میکردم دستتو باز نمیکردی الهی من فدات بشم با این کارات که مارو میترسونی راستی بیرون که رفتیم تنها کسی که خرید کرد شما بودی که یه کلاه خوشگل بابا برات گرفت پسر خیلی خوبی هم بودی از اول تا آخر خوابیده بودی اینم عکس امروز شما همراه با کلاه جدیدت   ...
22 تير 1392

آرشا جونم پخ پخ مبارک

پسر گلم سلام نفسم عزیز دل مامان دیروز در سن 48 روزگی شما رو ختنه کردیم اونم به خاطر وسواس زیاد بعد از 2 بار تلاش کردن برای این مسئله بالاخره برای بار سوم رفتیم بیرون برای عملیات پخ پخ و موفق شدیم پیش آقای دکتر یوسف صادق زاده شما رو عمل کنیم شما هم مثل یه مرد مقاوت کردی آقای دکتر گفتن شما نسبت به بقیه بچه ها خیلی آروم بودی ماشالله پسر گلم من و بابا هم خودمون رو آماده کرده بودیم که شما کل شب رو نذاری ما بخوابیم اما مرد من در مقابل درد خیلی مقاوم هستش و گذاشت مامان بابا اذیت نشن گرچه ما خودمون از استرس خوابمون نبرد  پسرم اینو بدون که من و بابا شما خیلی دوست داریم و من میدونم که اگر بهترین مامان رو نداشته باشی اما شما بهترین بابای دنیا رو...
17 تير 1392

آرشا خون آشام میشود

سلام پسر گلم آخه من چی بگم که 3 روز پیش من و بابا رو از نگرانی تا حد مرگ رسوندی  صبح که بیدار شدیم دیدم لباست کثیفه یه کم شک کردم که لکه خون باشه به بابا گفتم حواسش باشه اگه بالا آوردی بهم بگه که بیام چک کنم ساعت 10:30 صبح بالا آوردی و یه مقدار خون تو شیر بود ما هم سریع شما رو رسوندیم بیمارستان اونجا گفتن شاید مشکل از سینه مادر باشه و زخم هستش و بچه خون خورده اما زخمی دیده نمیشد و به گفته خانم دکتر یه مقدار شیر دوشیدیم تا ببینیم خون هست یا  نه که نبود خانم دکتر گفتن شاید از قبل بوده ببرینش خونه اگه خون روشن بالا آورد سریع بیارینش بیمارستان که شاید معده خونریزی کرده باشه بابا هم سریع یه مرغ برای شما گرفت و بردیم خونه بابایی و برات...
8 تير 1392
1